جدا شد از بر من یار گلعذار دریغ


دریغ از ستم چرخ بیم دار دریغ

نمود ساکن بیت الحزن چو یعقوبم


ربود یوسف من گرگ روزگار دریغ

چمن شگفت و مرا عقدهٔ ز دل نگشود


گلی نچیدم و بگذشت نوبهار دریغ

معلمی که ورق پیش من نهاد آغاز


نوشت بر سبق من نخست بار دریغ

میان دایرهٔ غم چو نقطهایم اسرار


تمام عمر گذشتی بدین مداردریغ